گاهی آرامش دلم را به هم بزن
غروب که می شود دلم میگیرد، بیشتر از همیشه، این غروب هم مرا یاد تو می اندازد. ..
غروب که می شود بی قرار می شوم، بیقرار تر از همیشه، شاید یاد برق نگاهت در دلم آشوب بپا می کند...
غروب که می شود، تمام وجودم تو را می خواند، شاید دلت آنی، فقط آنی بیاد من می افتد...
آری، آنی بیاد من بودنت این گونه غوغا بپا می کند،ببین این همه وقت چه بیرحمانه ساکن بوده ام...
گاهی بیادم باش، گاهی آرامش دلم را به هم بزن، گاهی در دلم طوفان بپا کن!
بگذار خاطرات ته نشین شده ات دوباره رو شوند، که من اینگونه زنده خواهم شد، که من اینگونه نفس خواهم کشید... که من اینگونه جریان خواهم یافت، با هر جویبار زندگی، که من اینگونه خواهم بارید، با هر قطره ی باران...
آرامش رویایی من، گاهی در هوای بارانی قدم بزن، گاهی در طراوتش نفس بکش، گاهی در سکوتش غوغا کن، که این باران پر از یاد توست، که صدای قدم هایت را، که بوی نفس هایت را، که غوغای سکوتت را به من برساند، تا دوباره جان بگیرم...