ناخواسته، میخواهمت...
حلالم کن که ناخواسته آمدم!
حلالم کن که ناخواسته گناه کردم،
حلالم کن که ناخواسته به وادی گناه کشاندمت!
حلالم کن که گاهی ناخواسته دلتنگت کردم...
ناخواسته یادت می افتم،
ناخواسته همه چیز مرا یادت می اندازد،
ناخواسته در خواب هایم پرسه میزنی!
ناخواسته در تمام لحظه هایم جریان داری،
ناخواسته میخواهمت....
تو پاک ترین رویاهایم بمان...
خاک کن یادم را...
بگذار باران بشوید هر رد ناپاکی از من را که در تو وجود دارد!
تاوان زندگی در دنیای بی تو هر چه باشد، به بی تو بودنم نمی ارزد اما اگر امتحان است این امتحان من است و تو باید از آن جدا شوی، تو باید پاک بمانی، تو باید به بیراهه من قدم نگذاری!
نه هنگام باران یادم باش، نه هنگام دعا، نه هنگام تنهایی و نه دلتنگی...
بشوی آن وجود پاکت را با آنچه من آن را آلودم...
نمیدانم چگونه و با چه زبانی بگویم که مرا ببخشی؟!
ببخش اگر چیزی جز توبه برایت به ارمغان نیاوردم!
ببخش اگر جز یادآوری روزهای تلخ زندگیت چیزی برایت نداشتم...
ببخش که من از تو مردانگی آموختم و تو از من هیچ...
ببخش ...
بارانی لحظه های ناب من، بارانی بمان...
قول بده بارانی بمانی! قول بده ناپاکی های روزگار قلب بی آلایشت را خط خطی نکند!
بارانی نقاشی زندگیم!
با خدا بمان، که فقط او گره گشای لحظه های سخت است...
گاهی تو را کنار خود احساس میکنم
اما چقدر این خوشی خواب ها کم است...