رویای من...
با تو هستم
با تویی که نه میبینمت و نه میشنومت
گاهی، فقط گاهی میخوانمت...
با منی
با منی که نه میبینیم نه مشنویم
گاهی فقط گاهی میخوانیم
چه افتخار بزرگی که تو مرا میخواهی، کدام واژه ها ارزش حک شدن روی چشمان تو را دارند؟
سطورم را با کدام کلمات مقدس پر کنم که حرمت چشمان پاکت را نگه دارند؟
رویای من...
تو باور داری روزهای پاییز کوتاهند؟
برای دل بیقرار پاییز و تابستان چه فرقی دارد؟ وقتی لحظه لحظه ی بی تو بودن برایم یک عمر به طول می انجامد چه فرقی میکند که روزهایم بلند باشند یا کوتاه؟ درست بسان شب و روز برای فردی نابینا...
این روزها باران امانم را بریده است!
چه بارانی...
وقتی باران شب و روز برایم میبارد چه فرقی میکند دور باشم یا نزدیک؟ دلتنگی که این حرف ها را نمی فهمد...
همچون ماهی افتاده بساحل، گاهی از فرط نداشتنت نفس نفس میزنم، گویی قرار است از نبودنت غرق در تنهایی شوم...
کنارم نباشی چه فرقی میکند تنها باشم یا با کسی، نیستی که نیستی...
شبیه هیچکس نیستی، تو فقط بارانی هستی، زلال و پاک!
نمیدانم چه جرم سنگینی مرتکب شده ام که روزگار این حکم سنگین را برایم بریده است:
بی تو بودن ابدی...