باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست...
سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۸ ق.ظ
باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز بادهای که در قدح غمگسار توست
جز بادهای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست میپرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفتست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته تشنه کام را
تا جرعهنوش چشمه شیرین گوار توست
تا جرعهنوش چشمه شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهارتوست
این شاخ خشک زنده به بوی بهارتوست
ای سایه صبرکن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
آن آرزو که در دل امیدوار توست
هوشنگ ابتهاج(سایه)
۹۴/۰۳/۱۹